آیلین جونآیلین جون، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

ناز نازی مامانی و بابایی

دخترم روزت مبارک

روز دختر بر عزیزترین دختر دنیا مبارک . البته با یه روز تاخیر چون تو روز دختر فهمیدم که خدا به منم یه دختر ناناز داده   تو برای من  با اینکه فقط عکسای سیاه و سفید مبهم ازت دیدم خوشگلترین و خانوم ترین و عزیز ترین دختر دنیایی نازی خانوم.          اینم اولین هدیه از طرف منو و بابایی به مناسبت روزت        ...
17 شهريور 1392

مسافرت شمال

عزیزم امسال تو تعطیلات تابستون موفق شدیم بریم شمال البته با خاله حمیده و عمو محمود و خاله الهام و عمو محمد خیلی خوب بود اصلا هم اذیت نشدم همه چیز می خوردم و همه کار ممه کار کردم ... ولی وقتی رسیدیم خونه تو راه پله ها حالم بد شد اشکال نداره این دو هفته هم زودتر بگذره ایشالا که این حالت ها از بین میره
20 مرداد 1392

حالم بده

مامانی جون هر روز داره حالم بدتر میشه دیروز تو بالا اوردن هام خون همراه بود خیلی ترسیده بودم   خدا حفظ کنه دکتر ترابی رو که واقعا بمب آرامشه رفتم پیشش کلی برام صحبت کرد و توضیح داد و دوباره بهم یه قرص زنجبیل و یه شربت داد   عزیزم   ...
18 تير 1392

قربون قلب کوچولوت

امروز نوبت سونو داشتم زودی مرخصی ساعتی گرفتم و رفتم سونوگرافی دکتر صافی اونجا یه خورده نشستم تا نوبتم شد وقتی رفتم داخل اتاق و دراز کشیدم کلی سوال تو ذهنم بود که از خانم دکتر بپرسم ولی وقتی شرو به کار کرد همش یادم رفت فقط حواسم به قلبت بود و بس تصویر رو برام بزرگ کرد قربونش خیلی تند می زد بعدازظهرم رفتم مطلب خانم دکتر عکس رو نگاه کرد و گفت خیلی خوبه از اونجا که اومدم بیرون برای اولین بار رفتم فروشگاه شازده کوچولو و یه بلوز وشلوار خوشگل برات خریدم وقتی رفتم خونه یه یند رخت خوشگل تو اتاقت زدم و لباسات رو آویزون کردم شب که بابایی اومد قیافش دیدنی بود
16 تير 1392
1